معرفی کتاب کودک 8 ( نمایشگاه تهران 94 )
مهربونی
بس که شب گذشته بد خوابیدم کسل و بی حوصله هستم آفتاب تا وسط های پذیرایی افتاده و نسیم خنکی که می وزه پرده رو می رقصونه روی مبل لم می دم و برای لحظه هایی چشم هام رو می بندم کم کم چشمام گرم می شه و خوابم می گیره که یهو شدید تکونم می دی و می گی : "مامان مامان " چرتم پاره می شه و با چشم های گرد و سرخ نگاهت می کنم بله مامان ؟ مامان من دیدم خوابیدی تلویزیون رو خاموش کردم بیدار نشی باشه حالا بخواب !!! نمی دونم چی بگم اینو می گی و می دویی تو اتاقت درو می بندی خوب اینم یه جور مهربونیه دیگه عزیزمی ...